کتاب قصه های مثل ماه: مهمان عزیزروی تخت نشسته بود. دو نفر او را باد میزدند. دو نگهبان هم خليفه دم در تالار ایستاده بودند. غلام بدقیافه وارد تالار بزرگ شد و با ترس جلوی خلیفه ایستاد. بعد کمرش را تا زانو خم کرد. مأمون خلیفهی عباسی سری تکان داد و گفت:..
25,000 تومان