حساب کاربری
تماس با ما

کتاب قصه های مثل ماه: مزد کارگرها

کتاب قصه های مثل ماه: مزد کارگرها

  • 25,000 تومان

کتاب قصه های مثل ماه: مزد کارگرها

گزیده‌ای از کتاب

آن روز بعد از ظهر با امام رضا (ع) رفته بودیم عیادت یکی از دوستان؛ دوستمان وقتی امام رضا (ع) را همراه من دید هم تعجب کرد، هم خوشحال شد. فکر نمی‌کرد امام شیعیان به دلیل بیماری او این همه راه بیاید.

نزدیک غروب بلند شدیم و از خانه بیرون آمدیم. با امام رضا (ع) صحبت می‌کردیم و قدم زنان می‌آمدیم تا به خانه‌ی او رسیدیم. حرف‌های امام خیلی شیرین و شنیدنی بود. وقتی امام حرف می‌زد انگار همه‌ی اجزای زمین و آسمان یکپارچه گوش می‌شدند تا حرف‌هایش را بشنوند! من هیچ‌وقت از شنیدن حرف‌های امام رضا (ع) خسته نمی‌شدم. گاهی که توی خانه تنها بودم و کاری نداشتم، بلند می‌شدم و به خانه‌ی او میرفتم تا برایم حرف بزند.

حالا هم به در خانه‌اش رسیده بودیم. دلم گرفت چه حیف! کاش می‌شد تا صبح با هم می‌بودیم و من حرف‌های امام را گوش می‌دادم. اما بالاخره باید می‌رفتم. می‌خواستم خداحافظی کنم. گفتم آقا اگر اجازه بفرمایید. امام گفت: به خانه‌ی من بیا و امشب را مهمان من باش. می‌خواستم بگویم خیلی ممنون دیگر مزاحم نمی‌شوم اما بعد که با خودم فکر کردم دیدم امام رضا(ع) هیچ وقت تعارف نمی‌کند؛ وقتی می‌گوید امشب مهمان من باش؛ یعنی واقعاً دوست دارد امشب شام را در کنارش باشم. دلم از خوش حالی گنجشک شد و پر زد.

نظر بدهید

توجه: HTML ترجمه نمی شود!
    بد           خوب
محصولات مرتبط