حساب کاربری
تماس با ما

کتاب قصه های مثل ماه: مثل ماه و شکوفه ها

کتاب قصه های مثل ماه: مثل ماه و شکوفه ها

  • 25,000 تومان

کتاب قصه های مثل ماه: مثل ماه و شکوفه ها

گزیده‌ای از کتاب

سمانه و مادر وقتی از خانه بیرون آمدند آفتاب از وسط آسمان رد شده بود و سایه‌ها کم کم داشتند بلندتر می‌شدند. مادر و دختر کوچه پس کوچه‌های گلی شهر مدینه را آهسته پشت سر می‌گذاشتند. داشتند برای دیدن نجمه خاتون به خانه امام کاظم(ع) می‌رفتند. سمانه پیراهن بلندش را پوشیده بود. پیراهنش را تازه شسته بود. دوست داشت مثل نجمه خاتون پاکیزه و مرتب باشد. او و مادر هر وقت مشکلی داشتند به سراغ نجمه خاتون می‌رفتند و از او کمک می‌گرفتند. سؤال‌های دینیشان را هم همیشه از او می‌پرسیدند. اما امروز برای کار دیگری داشتند به دیدن او می‌رفتند. شنیده بودند فرزند امام کاظم (ع) و نجمه خاتون که ماه‌ها منتظر تولدش بودند به دنیا آمده است.

سمانه دلش می‌خواست این نوزاد را ببیند. به خانه‌ی امام کاظم (ع) رسیدند. در چوبی حیاط نیمه باز بود. با این حال باز هم مادر یکی از دو حلقه‌ی فلزی در را گرفت و آن را چند بار به در کوبید. یک زن قدبلند که پیراهن سپید و سیاهی پوشیده بود به سمت آن‌ها آمد. از خدمتکاران خانه‌ی امام کاظم (ع) بود. مادر سلام کرد و گفت: آمده‌ایم نجمه خاتون را ببینیم. زن لبخند زد و گفت:

خوش آمدید! بفرماییدداخل! مهمان حبیب خداست. نجمه خاتون امروز یک پسر خوشگل مثل ماه به دنیا آورده چون بستری است، نمی‌تواند شما را ببیند، ولی شما بفرمایید خستگی بگیرید. میوه و شربت بخورید، پیداست از راه دور آمده اید. مادر گفت: قدم تازه رسیده مبارک باشد. ما هم خبر تولد این نوزاد را شنیده‌ایم، آمده‌ایم به نجمه خاتون تبریک بگوییم، اگر نمی‌شود فقط اجازه بدهید دخترم بیاید. او خیلی دوست دارد نوزاد نجمه خاتون را ببیند.

زن گفت: «قدمش به روی چشم، شما بفرمایید بنشینید. دنبالم بیا دخترجان .

نظر بدهید

توجه: HTML ترجمه نمی شود!
    بد           خوب
محصولات مرتبط