حساب کاربری
تماس با ما

کتاب مرغداری در میدان جنگ

کتاب مرغداری در میدان جنگ

  • 88,000 تومان
  • 74,800 تومان

کتاب مرغداری در میدان جنگ

هنوز کلی از گونی ها باقی مانده بود. بچه ها حوصله نداشتند. هرازگاهی یکی از بچه ها می رفت کمک رضایی و حسینی، یک گونی پر می کرد و بعد به بهانه خستگی در می رفت و می آمد در سایه ساختمان استراحت می کرد. دکتر، حاجی و برادر رسولی توی ساختمان بودند. گاهی یکی از رزمنده ها می رفت از شیشه پنجره سرک می کشید و نگاهشان می کرد. هرکس می رفت کنار پنجره، سید داد می زد: «آهای فضول، چی رو دید می زنی؟ خیالت راحت باشه! درباره تو حرف نمی زنن. دارن درباره رزمنده های مجروح صحبت می کنن.»

سید از وقتی آمده بود، بین مجروحین بود. آب و غذا بهشان می داد. زخم هایشان را پانسمان می کرد. نوازششان می کرد. بوسشان می کرد. خون بدنشان را می شست. خلاصه مثل یک ننه بزرگ مهربان بهشان می رسید. رضایی می گفت: «اگه یه لالایی هم بخونی، باور می کنم که ننه جونم اومده جبهه.


نظر بدهید

توجه: HTML ترجمه نمی شود!
    بد           خوب