حساب کاربری
تماس با ما

کتاب یک قصه یک حدیث: بلیت های شهر بازی

کتاب یک قصه یک حدیث: بلیت های شهر بازی

  • 25,000 تومان

کتاب یک قصه یک حدیث: بلیت های شهر بازی

این کتاب زیبا به کودکان دلبند یاد می‌هد که چون شادی خود را با دیگران قسمت کنند.

گزیده‌ای از کتاب 

شهربازی شلوغ بود؛ پر از سروصدا، بگو و بخند، رفت وآمد، خرید و فروش، اوه چه خبر بود.

چند تا وسیله جدید بازی هم اضافه کرده بودند. خیلی کیف میداد! من مامان بابا و پانیذ چند بار سوار ترن هوایی شدیم. هی سوار می‌شدیم و هورا میک‌شیدیم چقدر ترس داشت، اما کیف می‌داد.

آخرش مامان گفت: «من دیگر هیچی سوار نمی‌شوم ،سرم گیج رفت.»

پانیذ گفت: «عیبی ندارد. شما برو روی نیمکت بنشین ما خودمان می‌رویم سوار می‌شویم.» 

بابا گفت ترن هوایی بس است. برویم سراغ بازی‌های دیگر؛ همه وسیله ها را سوار شدیم. مردم جیغ می‌کشیدند و خوشحالی می‌کردند. پانیذ می‌خندید و غش می‌رفت. مامان هم روی نیمکت نشسته بود و از دور برای ما دست تکان می‌داد.

بابا که حسابی خسته شده بود، وقتی از چرخ و فلک پایین آمدیم با خستگی گفت: خب بس است دیگر! بیایید برویم شام بخوریم. من گفتم: «تو را به خدا! یک بار دیگر چرخ و فلک سوار شویم بعد برویم.»

نظر بدهید

توجه: HTML ترجمه نمی شود!
    بد           خوب
محصولات مرتبط