ماشینمان به جنگل رسید. به شاخ و برگ درختان نگاه کردم. بابابزرگ گفت: «از بس درخت هست، نمیگذراند جنگل را ببینیم! » بعد قاه قاه خندید. مامان و بابا هم خندیدند. من و نیما هم از شوخی بابابزرگ خندیدیم. بابابزرگ آدم مهربان و شوخی است. مامان همیشه میگوید: «شوخی های بابابزرگ راه را کوتاه میکنند.» کلاغها بالای درخت ها پرواز میکردند. شیشهی ماشین را پایین دادم. صدای شرشر آبشار را شنیدیم. (مجموعه سلام بر گل نجمه) درباره نویسنده: فاطمه بختیاری متولد سال 1357، نویسنده خلاق، کتابهای زیادی است که ۲۰ سال در زمینه داستان های مهیج و موضوعات مختلف فعالیت دارد و با مطبوعات شهر قم همکاری میکند. حاصل کار 20 ساله وی 50 عنوان کتاب مختلف در زمینه کودکان و نوجوانان است.