حساب کاربری
تماس با ما

کتاب م...م...محمد

کتاب م...م...محمد

  • 116,000 تومان

کتاب م...م...محمد 

یک روز وقتی از خواب بیدار شد احساس کرد جا تنگ است و نمی تواند مثل همیشه قد بکشد و خمیازه ای بزند و تکانی بخورد. حتی کم کم داشت نفسش می گرفت و دلش می خواست برود بیرون، اما نمی توانست. در میان چیزی مانند رختخواب گرفتار شده بود. نمی دانست کدام طرف سرش است و کدام طرف ته اش!
اندکی این طرف و آن طرف شد، اما دیدنه! نمی تواند جابه جا شود. می خواست رختخواب را از روي خودش بردارد و نفسی بکشد، اما به همین راحتی نبود. دیگر داشت حوصله اش سر می رفت. شروع کرد و با دست و پا زدن های محکم و زیاد، اطرافش را تکان داد. متوجه بود که یک نفر از بیرون، مدام روی رختخوابش دست می کشد . صلوات می فرستد . گاهی هم اظهار درد و ناراحتی می کند، اما نمی دانست به خاطر لنگ ولگدهای اوست که به آن روز افتاده است.

نظر بدهید

توجه: HTML ترجمه نمی شود!
    بد           خوب
محصولات مرتبط