حساب کاربری
تماس با ما

کتاب قهرمان من: آرمان عزیز

کتاب قهرمان من: آرمان عزیز

  • 30,000 تومان
  • 24,000 تومان

کتاب قهرمان من: آرمان عزیز

گزیده ای از کتاب

شوخ طبعی

سامان وارد مسجد شد. بچه ها هر کدام گوشه‌ای خوابیده بودند. یک جای خالی پیدا کرد و دراز کشید. خسته بود و زود خوابش برد. اما دو سه دقیقه بعد احساس کرد چیز نرمی صورتش را قلقلک می‌دهد .بلند شد به صورتش دست کشید. به دستش که نگاه کرد پر از کف بود. نگاهی به دور و برش انداخت. آرمان را دید که صابون به دست گوشه ای ایستاده است. شروع کرد به غُر زدن خستهم؛ چرا بیدارم میکنی بذار «بخوابم بعد با ناراحتی بلند شد و به سمت شیر آب رفت داشت دست‌هایش را می‌شست که دوباره آرمان صابون را مالید توی صورتش و گفت: «ناراحت نشی از دستم سامان اخمه‌ایش باز شد لبخندی زد و گفت نه بابا آرمان صابون را کنار گذاشت پس اجازه بده خودم صورتت رو بشورم.»

سامان راضی به این کار نبود. اما هر کاری کرد آرمان کوتاه نیامد. شیر را باز کرد و خودش صورت دوستش را شست.

روز مادر

تقویم را نگاه کرد رفت توی فکر یکی یکی گزینه‌ها را کنار گذاشت تا رسید به انگشتر عقیق سرخ پول‌هایش را جمع کرد و بالاخره انگشتر را خرید. روز تولد حضرت فاطمه‌ای که رسید پیش مادرش رفت و گفت: «چشمات رو بند» مادر که چشم‌هایش را بست. آرمان دستش را گرفت و شروع به بوسیدن کرد. مادر دستی روی سرش کشید و گفت: نکن عزیزم! آرمان سرش را بلند کرد. انگشتر را گذاشت توی دست مادر و گفت: «مبارکه»

چشم‌های مادر پر از خوشحالی بود و داشت از تماشای پسرش لذت می‌برد که آرمان نشست روی زمین و خودش را انداخت روی پاهای او خواست آن‌ها را ببوسد، اما مادر اجازه نداد و پایش را کشید. آرمان خواهش کرد و گفت: مگه نمیگن بهشت زیر پای مادره شما دوست نداری من برم «بهشت؟

نظر بدهید

توجه: HTML ترجمه نمی شود!
    بد           خوب
محصولات مرتبط