حساب کاربری
تماس با ما

کتاب قصه های شیرین اهل بیت (سی قصه جذاب از خاندان پیامبر (ع))

کتاب قصه های شیرین اهل بیت (سی قصه جذاب از خاندان پیامبر (ع))

  • 70,000 تومان
  • 61,600 تومان

کتاب قصه های شیرین اهل بیت (سی قصه جذاب از خاندان پیامبر (ع))

گزیده‌ای از کتاب

مرد غریبه

زن جوانی یک مشک آب را روی دوشش گذاشته بود. او داشت از میان کوچه‌های شهر عبور می‌کرد و به سوی خانه اش می‌رفت زن جوان از شدت گرما عرق کرده بود. امام علی در حال رفتن به سوی خانه اش بود. چشمش به آن زن خورد، دید او دارد به سختی مشک آبی را می‌برد. امام علی به طرف زن رفت. به او سلام کرد و گفت: «خواهرم مشک آب را به من بدهید، من آن را تا خانه شما می‌آورم.» زن امام علی را نمی‌شناخت برای اولین بار بود که او را می‌دید. لبخندی زد و مشک را به او داد و گفت ممنونم» (برادر امام علی مشک آب را برداشت و همراه با زن به سوی خانه‌اش رفت به خانه که رسیدند داخل خانه شدند. بچه‌های زن به  استقبال مادرشان آمدند. دیدند همراه مادرشان یک مرد هم یک مرد غریبه اما بسیار مهربان امام علی تا آن بچه ها را دید سمتشان رفت و آن‌ها را در آغوش گرفت و بوسید. بعد به زن گفت انگار شوهر نداری که خودت می‌روی و از چاه آب می‌آوری؛ بغض در گلوی زن نشست با حالتی غمگین گفت: «درست است. شوهر من سرباز بود. علی بن ابیطالب خلیفه مسلمانان او را به سوی یکی از مرزها فرستاد و  او در آنجا کشته شد. حالا من و این چند بچه تنها و بی سرپرست شده‌ایم.

امام علی تا این حرف را شنید خیلی ناراحت شد چهره اش از شدت خجالت عرق کرد، سرش را پایین انداخت چیزی نگفت از زن خداحافظی کرد و رفت.فردا صبحش که شد امام علی همراه با مقداری گوشت و آرد و خرما به طرف خانه آن زن رفت. امام سلام کرد و گفت: مقداری غذا برای تو و فرزندانت آورده ام.»

زن خیلی خوشحال شد قطره اشکی توی چشمانش جمع شد و گفت: «خدا به تو اجر بدهد برادر و خدا خودش بین ما و علی بن ابیطالب که اصلا به فکر ما نیست قضاوت کند.»

نظر بدهید

توجه: HTML ترجمه نمی شود!
    بد           خوب