کتاب یک قصه یک حدیث: آقای رنگارنگگزیدهای از کتابهشت شب بود. آقای خوش، دوقلو ها و مهری خانم چهار طرف سفره نشسته بودند. اقای خوش دستهایش را روی شانه های دوقلوها گذاشت و گفت: «یاسین! سینا! ببینم کدامتان زودتر برای بابا هقت بیجار میآورید.»یاس..
کتاب یک قصه یک حدیث: این طرف ترگل، آن طرف ورگلزندگی با برکت و زیبای امام رضا (ع) پر از نکتههای آموزنده است که مطلع شدن از آنها بهویژه برای کودکان میتواند جذاب و مفید باشد. مجموعه «سلام بر گل نجمه» سعی میکند با قصههای خود این نکات را به کودکان نش..
کتاب یک قصه یک حدیث: بلیت های شهر بازیاین کتاب زیبا به کودکان دلبند یاد میهد که چون شادی خود را با دیگران قسمت کنند.گزیدهای از کتاب شهربازی شلوغ بود؛ پر از سروصدا، بگو و بخند، رفت وآمد، خرید و فروش، اوه چه خبر بود.چند تا وسیله جدید بازی هم اضا..
کتاب یک قصه یک حدیث: تابلوی مسجد چهارده معصوم (ع)زندگی با برکت و زیبای امام رضا (ع) پر از نکتههای آموزنده است که مطلع شدن از آنها بهویژه برای کودکان میتواند جذاب و مفید باشد. مجموعه «سلام بر گل نجمه» سعی میکند با قصههای خود این نکات را به کودکان..
کتاب یک قصه یک حدیث: جشن تولد ساراگزیدهای از کتابسا را در فروشگاه شادی است. او با پدر و مادرش به فروشگاه آمده است تا وسایل جشن تولد بخرند، جشن تولد خودش است. آخر سه روز دیگر دوازده ساله میشود. فروشگاه بزرگی است سا را میگوید: کاش همهی این فروشگاه ..
کتاب یک قصه یک حدیث: خورشید خورشیدهاگزیدهای از کتابناصر تند تند و نفس نفس زنان به طرف کلاس رفت. دیر کرده بود. در کلاس باز بود. معلوم بود هنوز آقای شهابی نیامده است. وارد کلاس شد و روی صندلیاش نشست. مثل همیشه قیافهای در هم و برهم داشت؛ غ..
کتاب یک قصه یک حدیث: دست هایی با عطر هلوکتاب دستهایی با عطر هلو داستانی بسیار زیباست که طی اتفاقی هادی متوجه زحمات پدر خود میشود.گزیدهای از کتابهادی داد کشید: «گل گل» ریحانه گفت: «داداش!» هادی گفت: بنشین بازی را ببین ریحانه گفت: «من فوتبال دوست ند..
کتاب یک قصه یک حدیث: زیر قولم نمی زنمگزیدهای از کتابوقتی دایی چمدانش را باز کرد یکدفعه یک خرگوش سفید عروسکی از روی سوغاتیها پرت شد.بیرون همگی خندیدیم. مامان گفت: طفلکی جایش خیلی تنگ بوده خدا را شکر نجات پیدا کرد. باز هم همگی خندیدیم. خرگوش سفید پشم..
کتاب یک قصه یک حدیث: لپ تاپ پدرکتاب لپتاپ پدر داستانی عبرتآموز برای کودکان عزیز است.داستانی که در آن کودکان یاد میگیرند از والدین نترسند، از آنها خجالت نکشند و اشتباهاتشان را با آن ها در میان بگذارند.همچنین یاد میگیرند که به افراد غریبه به راحتی ..
کتاب یک قصه یک حدیث: مسابقه و دوچرخهگزیدهای از کتابتوی مدرسه مسابقهی دوچرخه سواری بود.هرکس دوچرخه داشت،میتوانست شرکت کند. من خیلی دوست داشتم شرکت کنم، ولی دوچرخهی درست و حسابی نداشتم. دوچرخهام آن قدر کوچک بود که نمیتوانستم با آن مسابقه بدهم.وقت..
کتاب یک قصه یک حدیث: هدیهی باباگزیدهای از سایتیک ماه پیش تولدم بود. خیلی خوش حال بودم.همه آمده بودند و دوستان صمیمی و فامیلهای نزدیک.بابا میگفت بزرگ ترها را هم دعوت کنیم، ولی مامان قبول نکرد. گفت: «تولد زهراست، باید فقط بچهها باشند.»آن روز کلی ب..
کتاب یک قصه یک حدیث: پول گم شدهکتاب پول گم شده دستان پسری است که با شیطنت کیف پول دوستش را برمیدارد تا سر به سر او بگذارد ولی بعد متوجه اشتباه خود میشود.گزیدهای از کتابزنگ فارسی بود. آقای حجتی داشت دربارهی سعدی حرف میزد. بچه ها داشتند به دقت گوش..