کتاب کیک امانتییک داستان تخیلی با مفهوم قرآنی-کتاب های پروانهداستانهای این مجموعه ی 8 جلدی تخیلیاند و سعی دارند یکی از مفاهیم قرآنی را برای بچه ها به تصو بکشند و ملموستر کنند. در داستان این کتاب، فندقی قبول می کند چیزی را برای دوستش نگه ..
کتاب اسمهای شکلاتی: قصههایی دربارهی اسمهای خداوندگزیدهای از کتابتورودونجل الخالق! این دیگه چه اسمیه؟يک لحظه به خودم آمدم و فهمیدم چـه دسته گلی به آب دادم! با خجالت گفتم: «اسمم که حامـده آقا! بچه ها تـوی مدرسـه تـورودون صدام می زنن!»مرد دست..
کتاب یک قصه یک حدیث: آقای رنگارنگگزیدهای از کتابهشت شب بود. آقای خوش، دوقلو ها و مهری خانم چهار طرف سفره نشسته بودند. اقای خوش دستهایش را روی شانه های دوقلوها گذاشت و گفت: «یاسین! سینا! ببینم کدامتان زودتر برای بابا هقت بیجار میآورید.»یاس..
کتاب یک قصه یک حدیث: خورشید خورشیدهاگزیدهای از کتابناصر تند تند و نفس نفس زنان به طرف کلاس رفت. دیر کرده بود. در کلاس باز بود. معلوم بود هنوز آقای شهابی نیامده است. وارد کلاس شد و روی صندلیاش نشست. مثل همیشه قیافهای در هم و برهم داشت؛ غ..
کتاب یک قصه یک حدیث: مسابقه و دوچرخهگزیدهای از کتابتوی مدرسه مسابقهی دوچرخه سواری بود.هرکس دوچرخه داشت،میتوانست شرکت کند. من خیلی دوست داشتم شرکت کنم، ولی دوچرخهی درست و حسابی نداشتم. دوچرخهام آن قدر کوچک بود که نمیتوانستم با آن مسابقه بدهم.وقت..
کتاب یک قصه یک حدیث: هدیهی باباگزیدهای از سایتیک ماه پیش تولدم بود. خیلی خوش حال بودم.همه آمده بودند و دوستان صمیمی و فامیلهای نزدیک.بابا میگفت بزرگ ترها را هم دعوت کنیم، ولی مامان قبول نکرد. گفت: «تولد زهراست، باید فقط بچهها باشند.»آن روز کلی ب..
کتاب یک قصه یک حدیث: یک یادگاریگزیدهای از کتابماشینمان به جنگل رسید. به شاخ و برگ درختان نگاه کردم. بابابزرگ گفت: «از بس درخت هست، نمیگذراند جنگل را ببینیم! »بعد قاه قاه خندید. مامان و بابا هم خندیدند. من و نیما هم از شوخی بابابزرگ خندیدیم. با..