کتاب سنگ اندازان غار کبودعکس پاپر را کشید که در آسمان پرواز قیچی می زد.بعد خسته که شد سر گرگی را کشید که دهن باز کرده و زبانش آویزان بود.برای گرگ دو دندان تیز گذاشت و چشمش را بزرگ کشید.از چشم گرگ به بیرون نگاه کرد و همه..
کتاب سه مسافر عجیبموری گفت: ای داد بیداد! عجب وضعی! بوتی گفت: نکند دعوایشان بشود؟ مردها افسار دست کوتاه را گرفته بودند و این طرف و آن طرف میکشیدند. دست کوتاه، پاهایش را سفت روی زمین چسبانده بود و از جایش تکان نمیخورد.
..
کتاب سوال موموکیکتاب سحردر این داستان «موموکی»، موش کور این قصه با خودش آرزو میکرد که ای کاش چشمش خوب میدید و میتوانست خدا را ببیند. او در جنگل به راه افتاد و به هر حیوانی میرسید از او میپرسید که خدا چه شکلی است! حیوانات که هیچکدامشان خدا ..