کتاب آبنبات دارچینیاین کتاب به قلم مهرداد صدقی، به روایت داستان جوانی به نام محسن میپردازد که با ماجراهای پیشبینی نشدهای مواجه میشود.این ماجراها ناخواسته هم در زندگی خود او و هم..
کتاب آبنبات هل داربیبی قشقرقی به راه انداخت که بیا و ببین. با این حرفها که «شما منِ آدم حساب نِمکنین.» و «من آرزوی دیدن عروسی نوهمِ باید به گور ببرم.» و «منِ بگو که یک بسته روشور..
کتاب آخر داستانرویم را برگرداندم، از حالت شگفت زده و شاید نگرانش حس کردم مرا با گدای ولگردی اشتباه گرفته، یکهو فکر کردم شایدهمانی باشم که مرد خیال کرده است. شده بود که خود را بی نام ..
کتاب آخرین تابوت
دو نفر در اتاق پشتی قهوه خانه با لپتاپ نشسته بودند و به محض اینکه قهوه چی گردنبند را برایشان برد، دانه های درشت گردنبند را شمردند.به دانه هفتم که رسیدند ، خیلی با احتیاط آن را جدا کردند و زیر یک دس..