کتاب در جست و جوی خداگزیده ای از کتابدر بالای درخت کاج موشکا غمگین بود. او مانند هر روز می شنید که بی بی سکینه، پیرزن همسایه خدا را صدا میزند. اما مثل همیشه کسی جوابش را نمی داد.موشکا آهی کشید و با خود گفت : طفلکی بی بی سکینه!سپس تصمیم گرفت برود و خ..
کتاب کلوچه های خداگزیده ای از کتاببهار از راه رسیده بود. وسط دشت، درخت سیب پر از شکوفه شده بود. صبح بود و خورشید روی شبنم چمنزار می درخشید. خرس کوچولو از خواب بیدار شد و سر از لانه اش بیرون آورد.او می خواست از خدا به خاطر همه زیبایی ها تشکر کند..