کتاب ماکاموشی، جزیره ی جوندگان جسور 5:معمای موشالیزاآهی کشیدم و گفتم: «هیچجا سوراخموشِ خودِ موش نمیشه.» دیروقت بود و از اینکه برگشته بودم خانه خوشحال بودم.ولی وقتی از راهپلهی جلویی خانه بالا رفتم، فوری فهمیدم یک جای کار میلنگد.چرا درِ خانه..
کتاب ماکاموشی، جزیره ی جوندگان جسور 7:شبح متروجوندهها همدیگر را هل میدادند و کنار میزدند. وایسادم عقب. بله! من هم دوست داشتم جان عزیزم را بردارم و بزنم به چاک. ولی نمیخواستم زیر دستوپنجهی جمعیت لِه شوم و کنسرو موش بیرون بیایم.همان لحظه پیر..
کتاب ماکاموشی، جزیره ی جوندگان جسور 8: پیتزای داغ برای کنت اشرف زاده
چند ثانیه بعد زنگ زدم به خواهرم، تِهآ. گفتم: «همینالان تراپولا بهم زنگ
زد. فکر کنم توی دردسر افتاده.»خواهرم جیر کرد: «من رو از خواب ناز بیدار
کردی که همین رو بهم بگی؟ داشتم یه..