کتاب پیامبر و ابر-مجموعه دوستان عجیب پیامبر-کتاب سحرمحمد راه میرفت و من هم حرکت میکردم. سرش را بالا گرفت و مرا نگاه کرد و لبخند زد. لبخندش انگار زیباترین منظرۀ دنیا بود. دلم می خوا..
کتاب پیامبر و زمین-مجموعه دوستان عجیب پیامبر-کتاب سحرکتاب حاضر از زبان «زمین» به بیان داستان ورود پیامبر به شهر مدینه و انتخاب مکان زندگی ایشان در این شهر میپردازد.
..
کتاب پیامبر و ماه-مجموعه دوستان عجیب پیامبر-کتاب سحربه چشم های پیامبر نگاه کردم. چشمانش می درخشید و پر از نور بود.پیامبر دستش را بلند کرد و من چشم هایم را بستم و خودم را به خدا سپردم..