درباره کتاب افسانه های گیلان«روزی از روزها دو تا کور در کوچهای نشسته بودند و گدایی میکردند. از قضا پادشاه همراه وزیرش از آن کوچه میگذشت. پادشاه وقتی که کورها را دید، درنگ کرد. آن وقت به وزیرش گفت: از اینها بپرس، کار شما را چه کسی باید درست کند؟! ..
کتاب اقیانوس مشرقکتاب سال پژوهش های دینی 1392کتاب سال رضوی در شاخه رمان 1392ادبیات داستانیدر کتاب حاضر، نگارنده با نگاهی به زندگي امام رضا (ع) داستان زندگی فردی به نام «عمران بن داوود» را نقل میکند. داستان ازاينقرار است که مردی به نام «عمران ب..
کتاب انارستانرمانآهسته آهسته راه افتادم. به چادرهای بهداری رسیدم. کنار بهداری گونی های بزرگی پشت هم ردیف شده که پراند از دست ها و پاها و انگشت های بریده. از همه کیسه ها خون جاری است. خون از تار و پود گونی ها آهسته آهسته نشت می کند بیرون ....
..