کتاب میثم و شهر ترس های ممنوعه
کتاب میثم و شهر ترس های ممنوعه
- ناشر: مهرستان
- مولف: احمدرضا امیری سامانی
- تعداد صفحه: 255
- نوع جلد: شومیز
- قطع: رقعی
- موضوع: داستان های مذهبی نوجوانان فارسی،قرن 14،داستان علی بن ابی طالب (ع
- گروه سنی: +8 سال
- شابک: 9786227763553
- موجودی : در انبار
- 139,000 تومان
-
118,150 تومان
کتاب میثم و شهر ترس های ممنوعه
کتاب کمیکا
گزیدهای از کتاباز خودم ،متنفرم متنفر! آخه آدم اینقدر ترسو میشه که به محض دیدن یه شمشیر توی هوا فرار کنه؟
اما من دقیقاً همین کار را کرده بودم. بعدش هم مثل گربه خودم را به اینجا رساندم. کجا؟ همین جای مسخره زیر این همه لیف و برگ پوسیدهی نخل که رطوبت اول صبح آنها را خیس و چسبناک کرده است. به خودم نگاه میکنم. حتی اینجا هم انگشتهایم دارند میلرزند. تمام بدنم بوی بد گرفته است. بوی بدی مثل پنیر گندیده یکی از صندلهایم در پایم مانده و آن یکی، دوسه قدم جلوتر از من روی ماسههای قرمز افتاده است. من این زیر، از ترس مچاله شدهام آن وقت راهزنها جلوی چشمم کاروان را غارت کردند و رفتند و الان فقط گردوخاک اسبهایشان از دور پیداست.
با مشت به کف دستم میزنم و به خودم میگویم: «خاک بر سرت میثم! مگه تو شمشیر نداشتی؟! ولی من که حتی نمیتوانم آن شمشیر را بلند کنم. اما خب چوب و چماق که داشتم. میتوانستم چماق را بردارم و به کمک بابا بروم یا حداقل شترهایی را که بار روی آنها بود از کاروان دور کنم که راهزنها نبرند. به جایش چه کار کردم؟ مثل احلام به طرف مادر دویدم و همان موقع که مادر میخواست احلام را بغل کند، خودم را پشتش قایم کردم و دودستی جلبابش را چسبیدم. مادر که داشت میافتاد، با عصبانیت به طرفم برگشت داد زد و گفت: میثم تو چرا به من چسبیدی؟ داری منو میندازی زمین؛ همان جا بود که چشمم به این چند تا درخت پیر خاک گرفته افتاد و فکر فرار به سرم زد.
راهزنها بیست و پنج نفر بودند. خودم شُمُردَمِشان؛ انگار گلهای سگ وحشی بودند که به جان کاروان ما افتادند و بارهای خوبش را بردند. از ما هم همان دو شتر را بردند که بار پارچه و گلیم داشتند.