حساب کاربری
تماس با ما

کتاب قصه های مثل ماه: به دنبال آب بروید

کتاب قصه های مثل ماه: به دنبال آب بروید

  • 25,000 تومان

کتاب قصه های مثل ماه: به دنبال آب بروید

گزیده‌ای از کتاب

انگار از آسمان آتش می‌بارید. خاک و سنگ داغ داغ بود. پیرمرد کاروان دستمال سفید را از روی سرش برداشت. صورت و گردن پر از عرقش را پاک کرد و دوباره روی سرش گذاشت. اسبی تشنه، شیه‌های کوتاه کشید. عرق از یال و دمش می‌چکید. غلام سیاه زبانش را بر لب‌های خشک و ترک خوردهاش کشید و به پیرمرد نگاه کرد. آن‌ها داشتند امام رضا(ع) را به دستور مأمون خلیفه عباسی به شهر مرو در خراسان می‌بردند. مرو پایتخت حکومت عباسیان بود و مأمون می‌خواست امام از مدینه دور باشد و در شهر مرو زندگی کند. پیرمرد آه کشید و گفت: دارم از تشنگی می‌میرم .پس کی این بیابان تمام می‌شود؟

- نمی‌دانم !عمو طاقت بیاور همه مثل شما تشنه‌اند. خدا خودش کمک کند.

کاروان آرام آرام در دل بیابان می‌رفت. مرد خراسانی از آخر کاروان می‌آمد. اسب سفیدی نشسته بود و کلاه بزرگ حصیری بر سر داشت. او و خدمتکارانش از شهر اهواز با کاروان امام رضا (ع) همراه شده بودند. یکی از خدمتکاران به او نزدیک شد.

ارباب توی این بیابان نه رودی هست نه چشمه‌ای، اگر تا امشب آبی پیدا نکنیم معلوم نیست چه بر سرِ ما می‌آید. الان دو روز است که ما و اسب‌هایمان قطره ای آب نخورده‌ایم.

مرد خراسانی عرق دور چشم‌هایش را پاک کرد و گفت: «طاقت داشته باشید، خدا به خاطر امام رضا (ع) هم که شده است حتماً ما را از تشنگی نجات خواهد داد.»

نظر بدهید

توجه: HTML ترجمه نمی شود!
    بد           خوب
محصولات مرتبط