کتاب دلشوره شیرین
کتاب دلشوره شیرین
- ناشر: معارف
- مولف: اکبر صحرایی
- تعداد صفحه: 144
- نوع جلد: شومیز
- قطع: رقعی
- موضوع: داستانهای فارسی-قرن 14
- گروه سنی: بزرگسال
- شابک: 9786004415170
- موجودی : در انبار
- 85,000 تومان
-
68,000 تومان
کتاب دلشوره شیرین
گزیدهای از کتاب
٢٦ اسفند دقیقه به دقیقه رادیو اهواز اطلاعیه و مارش نظامی پخش میکرد. شنوندگان عزیز توجه فرمایید در ادامه عملیات بدر رزمندگان اسلام انهدام تانک، هواپیما و کشتن مزدوران بعثی، مناطق مهم هور به تصرف...
- خدایا باز حمله و باز اضطراب دلای ما
- خودت کمک کن به حق فاطمه زهرا داخل هتل قيام غوغا بود. صدای گریههای زینب با صدای آژیر آمبولانسها قروقاتی شده بود. نوزاد را تکان میدادم و از پنجره اتاق به باند هوایی کنار هتل خیره بودم. تا هلی کوپتری مینشست آمبولانسها زخمیها را تخلیه میکردند و به بیمارستانهای اهواز میبردند. میگهای عراقی تا ظهر اهواز را چند نوبت بمباران کردند. رادیو تقاضای خون میکرد. امت شهیدپرور و مقاوم اهواز به انواع گروه خونی احتیاج دارند. همه مردهای هتل در جبهه میجنگیدند. البته اگر تا آن موقع شهید و زخمی نشده بودند. ماندانا زن خرمشهری، خبر آورد که بیمارستانا از مجروح پر شدهاند. مدرسهها رو تخلیه کردن برای زخميا ...
به یک باره چهره و رنگش تغییر کرد «آمنه دیشب خواب دیدم... دل شوره دارم نکنه نوبت منه؟
با خنده و شوخی زدم پشت کمرش برو، خانوم فکرای بد نکن. ماندانا که رفت پروین پریشان و سراسیمه همراه سمیه چند ساله آمد داخل اتاقم و گفت: «مهدی و زهرا رو خوابوندم. دلم آروم نیس ،گفتم: تلفنم و وصل كنن اتاق شما. تا نشست کف اتاق تلفن زنگ خورد. هراس به دلم افتاد و هزار فکر و خیال به سرم هجوم آورد. مرتضاس یا زبونم لال...؟ نه دست من به تلفن میرفت، نه دست پروین ؛قدری با خودم کلنجار رفتم و گوشی را برداشتم.
زینب در بغلم گریه میکرد.
ااا لو... .... بفرمايين...
عاطفه، زن پاسدار رضازاده بود. نفس عمیقی کشیدم
-سلام پروین خانوم اونجاس؟
-بله گوشی
نگاهی به پروین کردم رنگش پرید. بازی مرگ بود. بین من و خواهرانم و حالا موقتاً قسر در رفته بودم. باید گوشی را تحویل خواهرم میدادم. با تردید گوشی را دراز کردم به سمت پروین. برآمدگی سیبک گلویش را دیدم که سخت غلتید و لابد آب تلخ گلویش را قورت داد. پروین با شک گوشی را گرفت با من کار دارن؟ ک... کیه؟
- عاطفه.
جرئت نگاه کردن به صورت پروین را نداشتم. زیر لب شروع کردم به صلوات فرستادن و زیر چشمی او را پاییدم تا واکنشش را ببینم.