حساب کاربری
تماس با ما

کتاب جادوهای همیشگی 2: انجمن مخوف

کتاب جادوهای همیشگی 2: انجمن مخوف

  • 290,000 تومان
  • 246,500 تومان

کتاب جادوهای همیشگی 2: انجمن مخوف

گزیده‌ای از کتاب

بازگشت درستکارها 

همه چیز از دل نیمه شب وقتی دنیا در خواب بود شروع شد. همین که چراغ خیابا‌ن‌ها خاموش شد و نور فانوس‌های سرزمین جنوبی رنگ باخت، ناگهان صدها مرد از سرتاسر کشور، دقیقاً ۳۳۳ نفر درست در یک لحظه از خانه هایشان بیرون آمدند. 

این حرکت عجیب از قبل برنامه ریزی و تمرین نشده بود. قبلاً درباره‌اش باهم حرف نزده بودند و حتی همراهانشان را هم نمی‌شناختند. اهل روستاها و خانواده‌های متفاوتی بودند، گذشته‌های مختلفی داشتند، ولی همگی با هدفی شوم و مشترک باهم متحد شده بودند. و آن شب، بعد از وقفه‌ای طولانی آن هدف دوباره آن‌ها را به خدمت فراخوانده بود. همه‌ی مردها با ردایی نقره‌ای و تازه که زیر نور ماه می‌درخشید به دل شب قدم گذاشتند. روی سرشان نقاب‌های نقره ای و همرنگ ردایشان کشیده بودند که فقط دو شیار رویش داشت و تمام چهره به جز چشم‌هایشان را می‌پوشاند. روی سینه‌شان صورت گرگی سفید و مهیب را با افتخار به تصویر کشیده بودند. لباس‌های هم شکل و مخوف ظاهرشان را بیشتر شبیه شبح می‌ساخت تا انسان از بسیاری جهات واقعاً شبح بودند. 

چون از آخرین باری که انجمن برادری درستکاران جلوی چشم مردم ظاهر شده بودند قرن‌ها می‌گذشت. مردها خانه هایشان را ترک و در دل تاریکی حرکت کردند. همگی رهسپار یک جا بودند. تمام مسیر را پیاده می‌رفتند؛ آن قدر آرام و بی‌صدا حرکت می‌کردند که صدای قدم‌هایشان شنیده نمی‌شد. وقتی به قدر کافی از روستا و شهرشان دور شدند و مطمئن شدند کسی تعقیبشان نکرده، مشعل روشن کردند تا مسیر پیش پایشان را روشن کنند. ولی مدت زیادی در جاده‌های هموار نماندند. مقصدشان بسیار دورتر از جاده‌های صاف بود و هیچ نقشه‌ای باقی نمانده بود که مکان آن را نشان بدهد. 

اعضای انجمن برادری در مسیرشان به سمت مقصد نامعلومشان از تپه های سبز دشت‌های گل آلود و رودهای کم عمق گذشتند. هیچ وقت به آنجا نرفته و با چشمشان آنجا را ندیده بودند، اما طوری در عمق وجودشان بود که تمام درختان و صخره‌های سر راهشان کاملاً برایشان آشنا بود؛ انگار آن را در خاطر داشتند. 

نظر بدهید

توجه: HTML ترجمه نمی شود!
    بد           خوب
محصولات مرتبط