حساب کاربری
تماس با ما

کتاب بال های رنگی رنگی: کوهی که خنده رو بود

کتاب بال های رنگی رنگی: کوهی که خنده رو بود

  • 85,000 تومان
  • 72,250 تومان

کتاب بال های رنگی رنگی: کوهی که خنده رو بود

گزیدهای از کتاب

خدای لطیف یک دسته مأموریت به فرشته‌ی کاروبار داد.

فرشته‌ی کاروبار بقیه‌ی فرشته ها را صدا کرد و مأموریت‌ها را پخش کرد بینشان ؛هر کدام بال زدند و پریدند طرفی، یکی بادها را برد. یکی ابرها را هل داد. یکی رفت سراغ کوه‌ها. یکی پرید پیش بچه ها و ...

همه جا پر از فرشته شد؛ اما هنوز چند مأموریت ویژه مانده بود.

فرشته‌ی باد فوت کرد و نسیم بین برگ درختان پیچید. فرشته‌ی کاروبار ابرها را هل داد وسط آسمان؛ آن‌ها را شکل یک کوه درست کرد. زمین را نگاه کرد و گفت حالا نوبت مأموریت‌های کوهی است.

فرشته‌ی باد خندید و بال‌هایش را تکان تکان داد.

فرشته‌ی کاروبار یکی یکی مأموریت‌ها را پخش می‌کرد.

- تو که بالهایت بزرگ‌اند، به جای فرشته‌های قبلی کوه‌ها را سفت و محکم در جایشان نگه دار.

- فرشته برفی، دانه‌های برفت را بریز روی کوه ها؛

تو برو و از حالا مواظب جوانه‌ی درخت‌های روی کوه‌ها باش.

فرشته ی باد بال زد .جلوتر فرشته‌ی کاروبار را نگاه کرد. بال هایش را به هم زد و گفت: «من....! من چی؟ بروم بادها را دور کوه بچرخانم؟ چرخی زد و ادامه داد: «یا برفها را روی کوه ها پخش کنم؟» 

بعد ریزریز خندید و گفت: «بزهای کوهی چطور؟ باد را دور شاخ‌هایشان بگردانم؟» 

فرشته‌ی کاروبار بال‌هایش را به سمت یک نقطه‌ی دور گرفت و گفت: «فرشته ی باد تو برو آنجا و... و هنوز حرفش تمام نشده بود که فرشته‌ی باد بال زد و به طرف نقطه رفت. 


نظر بدهید

توجه: HTML ترجمه نمی شود!
    بد           خوب