حساب کاربری
تماس با ما

کتاب مهربان تر از مادر: چه کنیم که حضرت مهدی (ع) دعایمان کند؟

کتاب مهربان تر از مادر: چه کنیم که حضرت مهدی (ع) دعایمان کند؟

  • 25,000 تومان
  • 20,000 تومان

کتاب مهربان تر از مادر

جمعه بود و آفتاب، تازه نور طلاییش رو همه جا پخش کرده بود.

سیامک و جواد که با هم توی یه محله و یه مدرسه بودن، همون اول صبح سر و کلّشون پیدا شد و با بچه های دیگه ی محله، شروع کردن به بازی.

بعد مدتی که سیامک و جواد از بازی کردن خسته شده بودن، جدول های کنار کوچه رو برای استراحت انتخاب کرده، باهم می گفتن و می خندیدن که یه دفعه مشتی غلام، پیرمرد بقّال سرمحله، از سر کوچه پیداش شد. تا به بچه ها رسید، جواد زود از سرِ جاش بلند شد و سلام کرد. مشتی غلام هم بعد از جواب سلام، یه احوالپرسی گرمی با جواد کرد و آخرش هم گفت: إن شاءاللَّه خدا عاقبتت رو ختم به خیر کنه. جواد با خوشحالی از این احوالپرسی گفت: سیامک! این مشتی غلام خیلی با حاله، هر وقت می‌رَم مغازش، کلی با من میگه و می خنده، خیلی دوسش دارم.

سیامک گفت: اتفاقاً من رو که اصلاً تحویل نمی‌گیره، نمی‌دونم چه هیزمِ تری بهش فروختم.

جواد: وقتی تو به مشتی غلام که پیر شده و احترامش واجبه، سلام نمی‌کنی، چطور انتظار داری تحویلت بگیره؟

سیامک: نه بابا! اون اصلاً به این چیزا کار نداره، با من یکی لج افتاده.

جواد: اشتباه می‌کنی پسر، می گی نه، بیا امتحان کنیم.

سیامک: چه جوری؟

جواد: مگه تو برای خرید به مغازش نمی‌ری؟

سیامک: خیلی کم.

نظر بدهید

توجه: HTML ترجمه نمی شود!
    بد           خوب
محصولات مرتبط