حساب کاربری
تماس با ما

کتاب مهمانخانه ی قاچاقچی ها

کتاب مهمانخانه ی قاچاقچی ها

  • 379,000 تومان
  • 322,150 تومان

برگزیده ای از کتاب مهمانخانه ی قاچاقچی ها

مایلو در کل زندگی‌اش، از همان وقتی‌که خیلی کوچک بود، از تغییرات ناگهانی برنامه خیلی اذیت می‌شد؛ چیزی فراتر از اذیت شدن. غافلگیر شدن حتی در بهترین زمان هم او را نگران می‌کرد. حالا توی برف‌های تازه، در سرمای شدید به‌سختی قدم برمی‌داشت تا غریبه‌ای را به بالای تپه بکِشَد؛ غریبه‌ای ناخوانده که به‌خاطر او مجبور می‌شد کار کند؛ آن هم وقتی‌که واقعاً می‌خواست یک هفته‌ای را آرام در کنار پدر و مادرش بگذراند و خانه‌شان برای خودشان باشد. خُب، این موضوع، حس نگرانی را تبدیل به ترس می‌کرد.

نور چراغ‌قوه، آن دریای سایه و تاریکی را شکافت. تاریکی با سوسوی نور، طلایی‌رنگ شد؛ خانم پاین چراغ آلاچیق کوچکِ مخفی بین درخت‌ها را روشن کرده بود؛ جایی‌که ماشین کابلی مسافرها را پیاده می‌کرد.

راه‌آهن از صدمتر پایین‌تر از رودخانه شروع می‌شد، اما راه‌های دیگری هم برای رسیدن به پایین تنگه یا برای بالا آمدن از آن وجود داشت: سراشیبی و پلکانی پیچ‌درپیچ که تقریباً به موازات راه‌آهن، به همین آلاچیق می‌رسید و همین‌طور جادهٔ مارپیچ دیگری که از مهمانخانه شروع می‌شد و از کنار تپه پایین می‌رفت؛ به جایی‌که شهر در آن‌جا بود و با ماشین، حدود بیست دقیقه‌ای راه می‌شد. البته فقط مایلو، پدر و مادرش و سرآشپز مهمانخانه، خانم کاراوِی۷ از آن جاده استفاده می‌کردند. مهمان‌ها از مسیر شهر به آن‌جا نمی‌آمدند. مهمان‌ها از رودخانه می‌آمدند؛ بعضی‌وقت‌ها با قایق‌های خودشان و بعضی‌وقت‌ها هم با پول دادن به یکی از ملوان‌های پیرِ بندرگاه که برای کمی پول، افراد را با قایقشان، که به‌اندازهٔ خودشان پیر بود، به عمارتِ شیشه‌رنگی می‌آوردند. آن‌ها بین بالا آمدن از تپهٔ شیب‌دار با یک وسیلهٔ نقلیهٔ قدیمی شبیهِ یک ماشین برقی بزرگ روی خط آهن و بالا رفتن از تپه که سی‌صدوده قدم می‌شد (مایلو آن را شمرده بود)، همیشه راهِ اول را انتخاب می‌کردند. 

نظر بدهید

توجه: HTML ترجمه نمی شود!
    بد           خوب
محصولات مرتبط