کتاب قابیل فراموش نمی شود
کتاب قابیل فراموش نمی شود
- ناشر: جمکران
- مولف: زهرا امینی
- تعداد صفحه: 190
- نوع جلد: شومیز
- قطع: رقعی
- موضوع: داستان های فارسی،قرن 14
- گروه سنی: بزرگسال
- شابک: 9789649737461
- موجودی : در انبار
- 95,000 تومان
-
76,000 تومان
توضیحات تکمیلی کتاب
نویسنده |
زهرا امینی |
مترجم |
- |
انتشارات |
جمکران |
تعداد صفحات |
190 صفحه |
نوع جلد |
شومیز (جلد نرم) |
قطع |
رقعی |
موضوع |
داستان های فارسی،قرن 14 |
شابک |
9789649737461 |
تصویرگر،ویراستار و سایر |
- |
درباره کتاب
این کتاب مینا دختر شانزده ساله ای است که با پدرو مادربزرگ و نامادریش زندگی میکند و ساکن محلههای پائین شهر اصفهان است. او دلش میخواد مثل آدم های پولدارا زندگی کند. مینا وضعیت ظاهری مناسبی ندارد، در پارتیها شرکت میکند و از خوردن مشروبات الکلی ابایی ندارد. او در یک مغازه عطر فروشی کار میکند روزی متوجه می شود که صاحب مغازه که به او قول ازدواج داده قاچاقچی مواد مخدر است و در مغازه اش مواد مخدر ردوبدل می کند، او محل اختفای هروئین ها را پیدا می کند، یک بسته هروئین برمیدارد تا بفروشد و پول زیادی به دست بیاورد. صاحب مغازه و قاچاقچیها تعقیبش می کنند که هروئین ها را بگیرند. مینا فرار میکند به مسجد می رود ، در مسجد اطلاعیه اردویی را میبیند. مقصد اردو مشهد است و مینا تا به حال به مشهد نرفته است، برای فرار از دست قاچاقچی ها به مشهد می رود و ...
قسمتی از کتاب
با فکر کردن به اینکه ممکن است با سگ توی اتوبوس بیایند، روی صندلی سیخ میشوم. یعنی ایرانیها هم اندازه خارجیها مجهز و بهروز شدهاند و سگ دیگر برایشان نجس نیست؟ حس میکنم تمام تنم سنگین شده است. انگار دارم باد میکنم، ولی نه مثل بادکنک. درست مثل یک زخم چرکی که دارد چرک میکند و باد میکند و بزرگ میشود و سنگین، آنقدر سنگین که نمیتوانم از جایم تکان بخورم، که اگر تکان بخورم فقط چرک و خون گندیده میریزد. دندانها توی هم قفل شدهاند و فک پایینی هنوز تیر میکشد. پارچه نازک مانتو به پوست تنم چسبیده است. فرشته بیرون را نگاه میکند تا ببیند چه خبر است. شاید برای کشف اینکه من از کی میترسم؟ حس میکنم آنقدر بزرگ شدهام که جا برای فرشته دارد تنگتر و تنگتر میشود.
*
قسمتی از کتاب
با فکر کردن به اینکه ممکن است با سگ توی اتوبوس بیایند، روی صندلی سیخ میشوم. یعنی ایرانیها هم اندازه خارجیها مجهز و بهروز شدهاند و سگ دیگر برایشان نجس نیست؟ حس میکنم تمام تنم سنگین شده است. انگار دارم باد میکنم، ولی نه مثل بادکنک. درست مثل یک زخم چرکی که دارد چرک میکند و باد میکند و بزرگ میشود و سنگین، آنقدر سنگین که نمیتوانم از جایم تکان بخورم، که اگر تکان بخورم فقط چرک و خون گندیده میریزد. دندانها توی هم قفل شدهاند و فک پایینی هنوز تیر میکشد. پارچه نازک مانتو به پوست تنم چسبیده است. فرشته بیرون را نگاه میکند تا ببیند چه خبر است. شاید برای کشف اینکه من از کی میترسم؟ حس میکنم آنقدر بزرگ شدهام که جا برای فرشته دارد تنگتر و تنگتر میشود.*