کتاب جادوی کارناوال
کتاب جادوی کارناوال
- ناشر: داستان جمعه
- مولف: ایمی افرون
- مترجم: فاطمه علی مددی
- تعداد صفحه: 224
- نوع جلد: شومیز
- قطع: رقعی
- موضوع: داستان های کودکان انگلیسی-قرن 21 م
- گروه سنی: +8 سال
- شابک: 9786009832996
- موجودی : در انبار
- 168,000 تومان
-
134,400 تومان
کتاب جادوی کارناوال
آسمون رو لمس کن
گزیده ای از کتاب
برگشتن به همان جایی که بودند؟
آنها سالم بودند و به جشنواره برگشته بودند واقعاً به جشنواره ی شادی برگشته بودند، همان جای اصلی دست کم این طور به نظر می رسید می توانستند برونتوسوروس را ببینند که از دور نمایان بود تس گفت: مکس نگاه کن.
مکس که هنوز کاملاً مطمئن نبود در امان باشند، با کوچکش انگشت کوچک تس را گرفت و گفت: «دیدمش. میتوانست بوی نمک را توی هوا کند. مثل اینکه نزدیک ساحل دریا باشند. دیگر اثری از درختهای کاج حس نبود. حداقل توی دید آنها نبود. آن نیمکت بتنی که به شکل قارچ بود هم آنجا بود. بالای اغذیه فروشی یک تابلو بود که رویش نوشته بود سوسیس کبابی و پیراشکی گوشت تبلیغ نمی کرد. خیلی قوت قلب گرفتند. هنوز کاملاً مطمئن نشده بودند که همه چیز امن و امان است و با احتیاط راه میرفتند. حالا آنا آنها را هدایت میکرد مثل یک ژیمناستیک کار و تقریباً بیصدا آنها را از وسط کارناوال که خیلی شلوغ بود به پشت چادر آبی برد آنا ایستاد و انگشتش را بالا آورد.
تس گفت: نه اینجاش دیگه با منه» و بعد سوزن را از جیبش بیرون آورد. آن را بالا گرفت و سوزن درخشید. مثل همیشه که توی نور خورشید می درخشد با نوک تیزش کاری را کرد که آنا و الکسی با انگشت اشاره شان میکردند با نوک تیز سوزن به پارچه چادر زد و آن را مستقیم پایین آورد و چادر از هم باز شد و تس آن را مثل یک پرده کنار نگه داشت گذاشت که آنا اول برود داخل و بعد جولیان و بعد مکس و سپس خودش پشت سر آنها به را افتاد وقتی وارد شدند آنا لبخند زد و به روش جادویی خودش و با انگشت اشاره اش زیپ چادر را کشید و پشت سرشان بست تاتیانا و الکسی از شادی و از ته دل جیغ کشیدند و سه تایی همدیگر را بغل کردند. انگار که بغل کردنشان تا آخر عمر طول میکشید. آنا با لحنی که میخواست بگوید آنها بی نظیرند به تاتیانا و الکسی گفت این دو تا رو نگاه خیلی نگرانتون «بودم تاتیانا گفت: «ما هم یه کم نگرانت بودیم و دوباره خواهرش را بغل کرد. لبخند روی صورتش بود و از شادی اشک میریخت.