کتاب تابستان دیوانه
کتاب تابستان دیوانه
- ناشر: پرتقال
- مولف: ریتا ویلیامز گارسیا
- مترجم: بیتا ابراهیمی
- تعداد صفحه: 200
- نوع جلد: شومیز
- قطع: رقعی
- موضوع: داستان های نوجوانان انگلیسی - داستان های کوتاه انگلیسی
- گروه سنی: +10 سال
- شابک: 9786004622776
- موجودی : در انبار
- 220,000 تومان
-
187,000 تومان
درباره کتاب تابستان دیوانه
آن شب فرن دلدرد گرفت. در خواب ناله میکرد و داد میکشید و غلت میزد.
بهش گفتم: «پاشو برو دستشویی.» فرن ناله میکرد و به پهلوی من چنگ میزد. ونتا داد کشید: «ساکت شو فرن، نمیتونم بخوابم.» نه من به او توجه کردم و نه فرن. اگر فرن نمیتوانست بخوابد، ما هم نمیتوانستیم بخوابیم؛ پس بد به حال ونتا و بد به حال من. گذاشتم فرن به نالههایش ادامه بدهد و شکمش را مالیدم. کمی طول کشید، اما بالأخره خوابش برد.
صبح پیش از اینکه به مرکز برویم. از سسیل خواستم که برای خرید شام پول بدهد. اگر میتوانستم دویست دلار را پنج هزار کیلومتر نگه دارم، میتوانستم یک اسکناس دهدلاری را هم چند ساعت نگه دارم. سسیل هیچ سؤالی نپرسید. اسکناس دهدلاری و کلید خانه را داد تا مجبور نباشد از جایش بلند شود و در را برایمان باز کند. فکر کنم هر کسی که پشت در خانهاش میآمد حالش را بد میکرد. حتی وقتی دور سفره نشسته بودیم و غذا میخوردیم، میدیدم که با هر صدایی به در نگاه میکند. شاید فکر میکرد که ممکن است پلنگها دوباره برگردند و از او کاغذ و جوهر بخواهند.
خوشحال شدم که سسیل بدون نقزدن و سؤالپرسیدن پول را به من داد. اینطوری لازم نبود وقتی اصلاً نمیخواهم به فروشگاه مینگ بروم، به دروغ بگویم که میخواهم بروم و ماکارونی و میگو بخرم. ونتا، فرن و من آخرین بشقاب پاستای میگو و اِگرولمان را در آن تابستان دیوانهوار خورده بودیم. میگو و ماکارونی که در سس شناور بودند و اِگرولهای سرخشده تقاصشان را از ما گرفته بودند. دیگر خانم مینگ بدجنس هم نمیتوانست سر سه دختر رنگینپوست داد بکشد. میتوانست بامشتریهای دیگرش بدرفتاری کند.
در تمام طول روز، در مرکز به تنها چیزی که فکر میکردم، غذای خانگی بود. بعد از اینکه یک ساعت در پارک بازی کردیم، به فروشگاه سیفوی90رفتیم. صورت خرید را در ذهنم آماده داشتم. یک کلم خریدم که هفده سنت بود. یک پیاز خریدم که هشت سنت بود. دو سیبزمینی خریدم که بیستوسه سنت بود. یک بسته ران و یک بسته بال مرغ خریدم که یک دلار و چهلوهفت سنت بود. مامی تپل در آلباما مرغ و جوجه داشت و تنها کاری که باید برای مرغخوردن میکرد، این بود که یکی از مرغهایش را سر ببرد، پر بکند، تمیز کند و بپزد. برای همین معتقد بود که مرغ خیلی گران است. آخرین چیزی که داخل سبد انداختم یک قوطی آلوی خورشتی بود به قیمت چهلوپنج سنت. کلی پول برایمان باقی مانده بود که میتوانستیم با آن به بابا تلفن کنیم و هر چه میخواستیم حرف بزنیم.
محصولات مرتبط